اندکی صبر، سحر نزدیک است......

 شب سردی است، و من افسرده......

 راه دوری است، و پایی خسته.......

 تیرگی هست و چراغی مرده.....

 می کنم، تنها، از جاده عبور....

 دور ماندند زمن آدم ها.......

 سایه ای از سر دیوار گذشت......

 غمی افزود مرا بر غم ها.............

 فکر تاریکی و این ویرانی بی خبر آمده.......

 تا با دل من قصه ها ساز کند پنهانی.........

 نیست رنگی که بگوید با من.....

 اندکی صبر، سحر نزدیک است.