من و ببخش که ساده از عشق تو گذشتم سپردمت به تقدیر بار سفر رو بستم باید برم از اینجا چاره نمونده جز کوچ برای زنده موندن تواین زمونه ی پوچ.... بزار همیشگی شه قصه ی عاشقیمون ...... بین دوراهی شک حیرون و هاج و واجم سفر برای دردم شده تنها علاجم طاقتشو ندارم طاقت دل بریدن سیر بلور اشکو رو گونه ی تو دیدن دیگه حرفی نمونده باقی سکوت حرف آخر تو هم به خاطرعشق از من ساده بگذر بزار همیشگی شه قصه ی عاشقیمون ........... |