اونقده دریا بودی ، که تو دلم جا نشدی
گفتی که سنگ صبورت میشم اما نشدی
دلمو دادم به دست موج چشمات
اما تو ، ساحل اون دلی که زدم به دریا نشدی
آسمون آبی روزای بی کسیم بودی
اما یک مرتبه ابری شدی و وا نشدی
************
با غصه هام ساختی
با قصه هام نوشتی
خب
.........
حالا دلت می خواد پرواز کنی
دستاتو ببر تو هوا،بگو
یک ،دو،سه
.............
گفتی اما نشدی
سه شنبه، ۱۲ اسفند ۱۳۸۳
کنار پنجره نشسته ام و به ریزش شدید برف نگاه میکنم،ریزش برف همیشه من رو به دوران بچگی بر می گردونه.برف بازیها و آدم برفی درست کردن ها....
و روزهایی که با اون شال و کلاه می کردیم و در حیاط آدم برفی درست می کردیم.بعضی وقت ها هم که باز بیماریش عود میکرد،گوشه ی حیاط می نشست و به ساخت آدم برفی نظارت میکرد.اون وقتا نمیدونستم.فکر میکردم دستاش یخ کرده و یک خورده مینشینه تا گرم بشه و ....
دلم طاقت نمیاره،لباسهامو می پوشم و میرم بیرون زیر برف............و راه میرم زیر برف به دنبال آرامش!
************************************
برای بهترینم،برای نیلوفر مرداب!
ایستادم بالای سرش ،تصور اینکه الآن زیر پاهای منه،کسی که وجودش نور چشمم بود و گرمی وجودم،تنم رو میلرزونه.صدای قرآن از دور شنیده میشه.کمی دورتر خانواده ای سیاه پوش ایستادن.یاد اون روزا یک لحظه رهام نمیکنه.امتحان زمین شناسی و مراسم فوت اون.
یاد این میافتم که اون روزا با چه امیدی بعد از امتحان میرفتم بیمارستان که علایم بهبودی رو ببینم.اون موقع هیچ فکرشو میکردم که الآن اینجا باشم؟
صدای مردی رو میشنوم که صدام میزنه،...خانم بفرمایید.مرد یک بسته خرما جلوم گرفته.یکی برمیدارم و چشمم رو سیاهی خرماها خیره میمونه.مرد میگه خدا بیامرزدشون،با صدای گرفته میگم خدا رفتگان.......صدای خودم رو به زور میشنوم.خدا بیامرزدشون.....خدا ......یعنی واقعا از پیشمون رفته؟
برعکس عهدی که با خودم بسته بودم اینبار هم بغض گلومو میگیره.به خودم قول داده بودم که ایندفعه که برای دیدنش میام گریه نکنم.اما مگه دست خودمه؟.....حس جای خالیش کم نبود ،حالا هر دفعه که میام ،اون چشم های گیراش روی اون سنگ سفید خیره می شن بهم......اون چشم ها باهام حرف میزنن.میگن مگه نگفتی هیچوقت تنهات نمیگذارم؟مگه نمیگفتی اگه یک روز برق چشمهاتو نبینم شبم سحر نمیشه،پس چطوری من رو زیر خروارها خاک تنها گذاشتی؟
بعضی وقتها مثل بچه ها به این فکر میکنم که ای کاش میشد نیگهش دارم تو اتاق خودم و چند وقت یکبار ببینمش!
مثل آرزوی داشتن یک ستاره در کشوی میز تحریرم!!
اما خدایاااااااااااااا چرا هیچکس نمیفهمه من چی میگم؟
اون در همه ی خوشیها و ناراحتیها باهام بوده،حالا چطور میتونم شاد باشم ،وقتی اون رو نمیتونم تو شادیم سهیم کنم؟از دوران بچگی،اون دستای گرم و مهربونشو به یاد میارم،وقتی بزرگتر شدم،وقتی اولین هدیه برای نماز خوندنم رو اون بهم داد،وقتی اولین روسری رو برام خرید و ازم خواست که به این مسایل پایبند باشم و.....
و به یاد میارم روزی رو که بدن پاکش رو بین اون پارچه های سفید می پیچیدند.ای خدااااااااااااااااااااااااااااااا.................ای کاش کسی بود که میتونست جای محبت هاشو برام پر کنه.کسی که گرمی دستاش به گرمی دستای اون باشه و پاکی نگاهش و صداقت دل بی گناهش..........
من عهدم رو زیر پا نگذاشتم.همیشه باهاتم،فقط ای کاش میتونستم پیش تو باشم .ای کاش میشد...........
بدون همیشه به فکرتم!!!حتی الان که ترکم کردی........
دوستت دارم........
خیلی سخته اون چیزی که، تا دیشب بود یادگاری
صبح بلند شی و ببینی، که دیگه دوستش نداری
خیلی سخته که نباشه، هیچ جایی برای آشتی
بی وفا شه اون کسی که، جونتو واسش گذاشتی
خیلی سخته اون کسی که، گفت واسه چشات می میره
بره و سراغی دیگه، از تو و چشات نگیره
خیلی سخته که تو پاییز، با عزیزی آشنا شی
اما وقتی که بهار شد،یه جوری ازش جدا شی
دل زده....
بسه این همه غصه
دل زده...
اون راه این حرفاروبسته....
دل زده....
دیره واسه عشق دوباره
دل زده....
تو هم بشو مثل ستاره
اشک ، تنهایی ، سرما ، ...
یک حضور گرم، دو چشم مهربون، نوازش های یک غریبه، دست تو،دست من، زمزمه های عاشقانه، یه آغوش پر مهر، گرمی بوسه.......
......، اشک، تنهایی ، سرما
عاشقی من با تو،نه دیگه تکرار نمیشه
دنیا رم اگه بدی ، دلم ازت صاف نمیشه
تو برو ازین به بعد، خداست که یاورم میشه
نه دیگه "دوست دارم"، محاله باورم بشه
حیف قلبم که یه روز دادمش به تو امانت
چشمای بارونی من کرده بود به چشم تو عادت
به خدا جهنمم جایی واسه تو نداره
حیف آتیش که بخواد روی سر تو بباره
اصل مطلب اینه که،برو پی کارخودت
هرچی درد و غم و غصه ست، همگی مال خودت
مال خودت
حالا حقته بری یه گوشه و زار بزنی
از غم نبودنم، هی داد و فریاد بزنی
*****************
دلت میخواد،میخواد بری
وقتی چشات رو هم میره
زبونتو مار بگزه
وقتی داره دروغ میگه
نوبتیم باشه دیگه
این دفعه نوبت منه
نقشه ای که دارم برات
ریشه تو از جا میکنه
دلم مثل دلت خونه شقایق
چشام دریای بارونه شقایق
مث مردن میمونه دل بریدن
ولی دل بستن آسونه شقایق
شقایق درد من یکی دوتا نیست
آخه درد من از بیگانه ها نیست
کسی خشکیده خون من رو دستاش
که حتی یک نفس از من جدا نیست
شقایق،وای شقایق،گل همیشه عاشق
شقایق اینجا من خیلی غریبم
آخه اینجا کسی عاشق نمیشه
شقایق آخرین عاشق تو بودی
تو مردی و پس از تو عاشقی مرد
تو رو آخر سراب ، عشق و حسرت
ته گلخونه های بی کسی برد
شقایق،وای شقایق،گل همیشه عاشق
دویدیم،دویدیم و دویدیم
به شب های پر از قصه رسیدیم
گره زد سرنوشتامونو تقدیر
ولی ما عاقبت از هم بریدیم
........
شقایق جای تو دشت خدا بود
نه تو گلدون ،نه توی قصه ها بود
حالا از تو فقط این مونده باقی
که سالار تمام عاشقایی
پشت این پنجره ها دل میگیره
غم و غصه ی دل و تو میدونی
وقتی از بخت خودم حرف میزنم
چشام اشک بارون میشه،تو میدونی
عمریه غم تو دلم زندونیه
دل من زندون داره، تو میدونی
هر چی بش میگم تو آزادی دیگه
میگه من دوست دارم، تو میدونی
میخوام امشب با خودم شکوه کنم
شکوه های دلمو تو میدونی
بگم ای خدا چرا بختم سیاست
چرا بخت من سیاست ،تو میدونی
پنجره بسته میشه، شب میرسه
چشام آروم نداره ،تو میدونی
اگه امشب بگذره،فردا میشه
مگه فردا چی میشه؟تو میدونی
عمریه غم تو دلم زندونیه
دل من زندون داره، تو میدونی
هر چی بش میگم تو آزادی دیگه
میگه من دوست دارم، تو میدونی
نمی دانم دختر برفی تا کی با تو می ماند
و
برف بازی می کند
اما
اگر می خواهی باز هم از برف لذت ببری
باید بجنبی
چیزی به آمدن بهار نمانده
نرگسها آخر عمر برف را فریاد می زنند.....
گهگاهی باز هم نوایی اسم زیبایت را برایم تداعی می کند......و آن وقت است که قطرات اشک همچون باران پاییزی رها می شوند.......تا ببارند...
......هنوز هم می نویسم برایت...... نمیدانم بی تو چه کنم....
نجوا کنان از خود می پرسم ...هنوز هم دوستش داری؟
ای مسافر غریبه چرا قلبمو شکستی
رفتی و تنهام گذاشتی دل به ناباوری بستی
ای که بی تو تک و تنهام توی این غربت سنگی
می دونم بر نمی گردی شدی همرنگ دورنگی
همه ی زندگی من اون نگاه عاشقت بود
چرا فکر کردی به جز من یکی دیگه لایقت بود ؟؟
...رفتی و ازم گرفتی اون نگاه آشنات رو
واسه من رفتی گذاشتی التهاب لحظه هات رو
حالا من تنها نشستم با نوای بی نوایی
چه غریبم بی تو اینجا ای غریبه بی وفایی
بی تو باید...بی تو باید...تا نفس دارم ببارم....
من برای گریه کردن........شونه هاتو کم میارم
منم این خسته دل درمانده
به تو بیگانه پناه آورده
منم آن از همه دنیا رانده
در رهت هستی خود گم کرده
از ته کوچه مرا می بینی
می شناسی اما در می بندی
شاید، ای با غم من بیگانه
بر من از پنجره ای می خندی
با تو حرفی دارم
خسته ام بیمارم
جز تو ای دور از من
از همه بیزارم
جز تو ای دور از من
از همه بیزارم
گریه کن ،گریه،نه بر من خنده
یاد من باش و دل غمگینم
با کی ام دیدی و رنجم دادی؟
من با چشم خودم این می بینم
خوب دیروزی من ،در بگشا
که بگویم ز تو هم دل کندم
خسته از این همه دلتنگی ها
بر تو و عشق و وفا میخندم
با تو حرفی دارم
خسته ام بیمارم
زیر لب می گویم
از تو هم بیزارم
زیر لب می گویم
از تو هم بیزارم
دل به غریبه بستم
از همه دنیا گسستم
به خاطر غریبه
سنت هارو شکستم
دل به غریبه باختم
قصر رویا رو ساختم
نفهمیدم غریبه
زشتیش پشت فریبه
نفهمیدم اشتباهه
عاشقی یه گناهه
دلم از آدما خونه
میگیره هی بهونه
دلم میخواد گریه کنم
ولی چرا؟برای کی؟
شاید واسه دل خودم
شاید برای دیگری
شاید دلم شکسته شد
شاید چشام خسته شد
از دیدن دلتنگی ها
از زور این دلتنگیها
با توام ای ابر بهار!!!!
جای دیگه دونه بزار
آخه چرا چشای من؟
از چشم دیگرون ببار
جنس دل من از شیشه است
غصه که کار همیشه است
یه لحظه هم که شاد بشم
از غصه من آزاد بشم
زودی یکی سر میرسه
باز یکی از در میرسه
که بشکنه دل منو
که در بیاره اشکمو
دل من دست بردار
دیگه بسه انتظار
دیگه هی اسمشو
تو به یاد من نیار
اون دیگه نمیاد
عمرتو هدر نکن
دل من.....دل من
منو در به در نکن
دل من دیگه بسه....
آخه اون که میخوای تو دیگه نمیاد
باید بدونی که یه روزی دوباره اون اگه بیاد
اون وقت می بینی که اون دیگه حتی تورو نمیخواد
دل من.....اینجوری......آخه تنها می مونی
دل من
غم تو...واسه من ....خیلی تلخه
میدونم تنهایی.....آخه تنهایی سخته
دل من
اگه ما عشق و از سر نگیریم
یه روزی من و تو ،هر دو تنها می میریم
..................
دل من.........اون دیگه نمیاد
بهتره عاشق بشیم
باز دوباره من وتو
دل من دیگه بسه....
آخه اون که میخوای تو دیگه نمیاد
باید بدونی که یه روزی دوباره اون اگه بیاد
اون وقت می بینی که اون دیگه حتی تورو نمیخواد
دل من.....اینجوری......آخه تنها می مونی
دل من دست بردار
دیگه بسه انتظار
دیگه هی اسمشو
تو به یاد من نیار
اون دیگه نمیاد
عمرتو هدر نکن
دل من.....دل من
چه حالی میشی وقتی احساس کنی همه میخوان فقط با احساست بازی کنن....فقط به واسطه ی اینکه یه دختری؟؟چه حالی میشی وقتی بفهمی همه ی احساسات و همه ی دوست داشتن ها دروغه.....چه حالی میشی وقتی به یکی اعتماد میکنی ...بهش احترام میگذاری....بهش محبت میکنی.....و می بینی طرف تو رو با یه چیز دیگه اشتباه گرفته...!چه حالی میشی وقتی میفهمی آدمای دوروبرت هیچکدوم قابل اعتماد نیستن.....پس به کی اعتماد کنی؟کی رو دوست داشته باشی؟راز دلتو به کی بگی....؟چه حالی میشی وقتی تنها میمونی.....هیچ ندایی نمیاد...هیچ دستی به طرفت دراز نمیشه.....بازبرای طلب کمک دستت رو دراز میکنی؟یا....؟
مثل همیشه همدمم فقط و فقط قطرات بارونه......پس ببار بارون...
**********************
نمی دونست چیزی از عشق
تیکه ابر عشق ندیده
به کسی که عاشقش شد
مخمل دستاشو میده
با خیالی عاشقونه
زندگی از سر می گیره
می پره از روی ابرا
تا ستاره پر میگیره
اما اونی که دوسش داشت
یه روزی میزاره میره
آسمون دلش میسوزه
ابرا رو گریه میگیره
منم اون ابر گرفته
می خونم با دل پرخون
توی تنهایی و غربت
از غمم میباره بارون
بارون امشب منو فهمید
با غم من آشنا شد
قطره قطره ،واژه واژه
با دل من هم صدا شد
شب سردی است، و من افسرده......
راه دوری است، و پایی خسته.......
تیرگی هست و چراغی مرده.....
می کنم، تنها، از جاده عبور....
دور ماندند زمن آدم ها.......
سایه ای از سر دیوار گذشت......
غمی افزود مرا بر غم ها.............
فکر تاریکی و این ویرانی بی خبر آمده.......
تا با دل من قصه ها ساز کند پنهانی.........
نیست رنگی که بگوید با من.....
اندکی صبر، سحر نزدیک است.
توی یک دیوار سنگی
دوتا پنجره اسیرن
دوتا خسته دو تا تنها
یکیشون تو یکیشون من
دیوار از سنگ سیاهه
سنگ سرد و سخت خارا
زده قفل بی صدایی
به لبای خسته ی ما
نمی تونی که بجنبی
زیر سنگینی دیوار
همه ی عشق من و تو
قصه هست قصه ی دیوار
همیشه فاصله بوده
بین دستای من و تو
با همین تلخی گذشته
شب و روزای من وتو
راه دوری بین ما نیست
اما باز اینم زیاده
تنها پیوند من و تو
دست مهربون باده
ما باید اسیر بمونیم
زنده هستیم تا اسیریم
واسه ما رهایی مرگه
تا رها بشیم می میریم
کاشکی این دیوار خراب شه
من و تو با هم بمیریم
توی یک دنیای دیگه
دستای همو بگیریم
شاید اونجا توی دلها
درد بیزاری نباشه
میون پنجره هاشون
دیگه دیواری نباشه
...........
با نا باوری از خواب برمیخیزم....این اولین باریست که به این وضوح دیدمش...و اولین باری که در خواب هم حس میکنم چقدر دوستش دارم.....ای کاش هیچوقت بیدار نمیشدم و میتوانستم پیشش باشم.....خواب عجیبی بود......باهم بودیم...دستان هم را گرفته بودیم....غم از نگاهمان میبارید...گوشه ی خلوتی روی زمین نشستیم و به دیواری سرد تکیه دادیم....اما اینبار هیچکدام از به هم ریختن اتوی لباسهایمان نگران نبودیم!... دستانم یخ کرده بود.....دستان او هم.....بغضم گرفته بود...گرمی اشکی که در چشمم حلقه میزد را خوب حس میکردم...وزش باد و صدای خش خش برگ ها...صدایی که دوستش داشت.....اما اینبار هیچکدام به صدای برگها توجه نداریم...سردمه......حس تنهایی لحظه لحظه وجودم را در برمیگیرد.....و حس سرما...سرم را روی شانه هایش میگذارم و اشکهایم را رها میکنم تا ببارن.....قطره قطره ی اشکهایم فریاد میکنند طلب حضورش را......طلب شانه ای که همیشه تکیه گاه باشد.....و لبی که همیشه دوستت دارم را زمزمه کند.......دستهایم را به گرمی میگیرد و او نیز اشک میریزد.....طاقتم تمام میشود....دستانم را دور گردنش حلقه میکنم و خود را در عطر تنش گم میکنم......موهای زیبایش را در دست میگیرم و به خاطر نداشتنشان گریه میکنم.....صورتش را در دستانم میگیرم و به نرمی نگاهش میکنم در حالی که سیل اشک بر گونه هایمان جاریست......چشمانم را می بندم و ....می بوسمش.....گرمی این بوسه مثل آتشی در فصل سرد نیرویم میدهد.....غرق در لذت در آغوش گرفتن یارم چشم می گشایم.......چیزی نیست جز خش خش برگها و شر شر بارون........
گل بارون زده ی من
گل یاس نازنینم
میشکنم، پژمرده میشم
نزار اشکاتو ببینم
تا همیشه تورو داشتن
داشتن تمام دنیاس
از تو و اسم تو گفتن
بهترین همه حرفاس
با تو،با تو اگه باشم
وحشت از مردن ندارم
لحظه هام پر میشه از تو
وقت غم خوردن ندارم
ای غزلواره ی دلتنگ
که همه تنت کلامه
هنوزم با گل گونت
شرم اولین سلامه
ای تو جاری توی شعرم
مثل عشق و خون و حسرت
دفتر شعر من از تو
سبد خاطره هامه
ای گل شکسته ساقه
گل پر پر،که به یاد هجرت پرنده هایی
توی یاس مبهم چشمات می بینم
که به فکر یه سفر به انتهایی
سر به زیر دلشکسته
نازنینم،اگه ساده ست واسه تو گذشتن از من
....
آخه مرگه واسه من از تو گذشتن
گل بارون زده ی من
اگه دلتنگم و خسته
اگه کوچیدن طوفان
ساقه ی منم شکسته
میتونم خستگیاتو
از غم پاکت بگیرم
میتونم برای خوبیت
واسه سادگیت بمیرم........
سلام...باز هم قالب وبلاگ دچار مشکل شده....اگر نتونم نقص رو بر طرف کنم، در وبلاگ قبلی ادامه خواهم داد:
http://backofbeyond.persianblog.com
در پناه مهر...
تو به من خندیدی و نمی دانستی من به چه دلهره از
باغچه ی همسایه سیب را دزدیدم
باغبان از پی من تند دوید
سیب را دست تو دید
سیب دندان زده از دست تو افتاد به خاک
غضب آلود به من کرد نگاه
و تو رفتی و هنوز سالهاست که در گوش من
آرام آرام خش خش گام تو تکرار کنان می دهد آزارم
و من اندیشه کنان غرق این پندارم که
چرا خانه ی کوچک ما سیب نداشت........
دیشب داشتم دفتر خاطراتم رو ورق میزدم.به شعر جالبی برخوردم،مربوط به اوایل تابستان!چه حس غریبی داشتم اون روزا.........
نگاه نا دیده
نامش را میدانم
همانگونه که ناقله ای را در دوردست
ترانه ی کلامش را نیز:
نسیم چشمه های دور
بر دشت منظرم
اما چشمانش را نه
هرگز ندیده ام
نگاه نادیده
به گونه ی رودی روان و آسمانی باز
پدیدار می شود؛
اگر اینگونه نیست؛
پس تمنای تطهیر در من و
شوق پرواز از کجاست؟
تو که بارونو ندیدی
گل ابرا رو نچیدی
گله از خیسی جاده های غربت می کنی
تو که خوابی ، تو که بیدار
تو که مستی ، تو که هوشیار
لحظه های شب رو با ستاره قسمت می کنی
من رو بشناس که همیشه
نقش غصه ام روی شیشه
من خشکیده درخته،توی بطن باغ و بیشه
جاده های بی سوار و
سال گنگ بی بهار و
تو ندیدی
به پشیزی نگرفتی دل مارو
.....
لحظه های تلخ غربت
هفته های بی مروت
تو نبودی که ببینی
شب تار انتظارو
همه قصه هام تو هستی
لحظه لحظه هام تو هستی
تو خیالم ،توی خوابم
پا به پام ،بازم تو هستی........
خوابیدی بدون لالایی و قصه
بگیر آسوده بخواب بی درد و غصه
دیگه کابوس زمستون نمی بینی
توی خواب گلای حسرت نمی چینی
دیگه خورشید چهرتو نمی سوزونه
جای سیلی های باد روش نمی مونه
دیگه بیدار نمیشی با نگرونی
یا با تردید که بری یا که بمونی
رفتی و آدمکارو جا گذاشتی
قانون جنگل رو زیر پا گذاشتی
اینجا قهرن سینه ها با مهربونی
تو ، تو جنگل نمیتونستی بمونی
دلتو بردی با خود به جای دیگه
اونجا که خدا برات لالایی میگه
میدونم می بینمت یه روز دوباره
توی دنیایی که آدمک نداره
..........
دوستت دارم....حتی حالا که برای همیشه چشمهای قشنگت رو بستی و رویای نداشته هات رو می بینی....
برای تو می نویسم.....برای عزیزی که میراث عشق را از او به یادگار دارم.....
دیر زمانیست می خواهم برایت بنویسم.... میخواهم همه ی حسم را برای نوشتن به کار گیرم....اما این حس جدیدی که وجودم را احاطه کرده رخصت نمی دهد با فراغ بال برایت بنویسم....خود ،خوب میدانی چند روزیست بیش از پیش دل سپرده ی یارم......هنگام نوشتن چشمان زیبا و نجیبت را به یاد میاورم و نوشتن را کنار میگذارم...چرا که دوست دارم چهره ی زیبایت را در ذهن مجسم کنم و با خیالت تنها باشم....آنقدر نگاهت کنم که شاید جبران این دوریها شود ...که البته نمیشود......و ای کاش بودی ...همیشه بودی که بهار زندگیم را در چشمان پر مهرت جستجو میکردم......چند روزیست بهار را از چشمان تو طلب میکنم.....من هم چون تو دست نوشته ات را می بینم ،میخوانم، می بویم و عاشقانه دوست میدارم....و عطر وجودیت را از برگ برگ دفترم استشمام میکنم...و با خود میگویم ای کاش قبل از دیدنت تمام دفترم را پر کرده بودم که تک تک برگه هایش به عطر پر مهر وجودت آغشته میشد......
باور کنی یا نه هنوز افسوس میخورم چرا هنگام خداحافظی آنقدر نگاهت نکردم که برای یک دوره دوری دیگر شاید توشه ای باشد.....چرا آنقدر نگاهت را نبلعیدم که هنوز تشنه ی عکسهایت هستم.....
گمان میبردم شیرین زمانی که ببینمت این التهاب درونیم فروکش میکند......اما دلی که به امانت به دستم سپرده بودی با دیدن نیمه ی گمشده ی خود بیش از پیش شعله ور شد....حق هم داشت....دو سال از تو دور بوده است...و دست کم من خوب می فهمم دردش را...درد دوری از......
باور کنی یا نه...باور نمیکنم حس کردن هرم نفسهات رو....و شاید ایثار تن سوز نجیب دستهات رو......اما یک چیز را دیگر خوب باور دارم...بدون هیچ تردید و هیچ شکی .....
دوستت دارم.......ای فر و شکوه همه ی شادی هایم......
*******************************************************
خوابم یا بیدارم تو با منی با من.....
این روشنی از توست بگو از آفتاب نیست
بگو که بیدارم بگو که رویا نیست
بگو که بعد از این جدایی با ما نیست....
اگه این فقط یه خوابه،تا ابد بزار بخوابم
بذار آفتاب شم و تو خواب از تو چشم تو بتابم
بذار اون پرنده باشم که با تن زخمی اسیره
عاشق مرگه که شاید تو دستای تو بمیره
خوابم یا بیدارم ای اومده از خواب
آغوشتو وا کن قلب منو دریاب
برای خواب من ای بهترین تعبیر
با من مدارا کن ای عشق دامنگیر
من بی تو اندوه سرد زمستونم
پرنده ای زخمی اسیر بارونم
ای مثل من عاشق ،همتای من،محجوب
بمون،بمون با من ای بهترین،ای خوب.......