گفتم ببینمش مگرم درد اشتیاق،ساکن شود *بدیدمش و مشتاق تر شدم

برای تو می نویسم.....برای عزیزی که میراث عشق را از او به یادگار دارم.....
دیر زمانیست می خواهم برایت بنویسم.... میخواهم همه ی حسم را  برای نوشتن به کار گیرم....اما این حس  جدیدی که وجودم را احاطه کرده رخصت نمی دهد با فراغ بال برایت بنویسم....خود ،خوب میدانی چند روزیست بیش از پیش دل سپرده ی یارم......هنگام نوشتن چشمان زیبا و نجیبت را به یاد میاورم و نوشتن را کنار میگذارم...چرا که دوست دارم چهره ی زیبایت را در ذهن مجسم کنم و با خیالت تنها باشم....آنقدر نگاهت کنم که شاید جبران این دوریها  شود ...که البته نمیشود......و ای کاش بودی ...همیشه بودی که بهار زندگیم را در چشمان پر مهرت جستجو میکردم......چند روزیست بهار را از چشمان تو طلب میکنم.....من هم چون تو دست نوشته ات را می بینم ،میخوانم، می بویم و عاشقانه دوست میدارم....و عطر وجودیت را از برگ برگ دفترم استشمام میکنم...و با خود میگویم ای کاش قبل از دیدنت تمام دفترم را پر کرده بودم که تک تک برگه هایش به عطر پر مهر وجودت آغشته میشد......
باور کنی یا نه هنوز افسوس میخورم چرا هنگام خداحافظی آنقدر نگاهت نکردم که برای  یک دوره دوری دیگر شاید توشه ای باشد.....چرا آنقدر نگاهت را نبلعیدم که هنوز تشنه ی عکسهایت هستم.....
گمان میبردم شیرین زمانی که ببینمت این التهاب درونیم فروکش میکند......اما دلی که به امانت به دستم سپرده بودی با دیدن نیمه ی گمشده ی خود بیش از پیش شعله ور شد....حق هم داشت....دو سال از تو دور بوده است...و دست کم من خوب می فهمم دردش را...درد دوری از......
باور کنی یا نه...باور نمیکنم حس کردن هرم نفسهات رو....و شاید ایثار تن سوز نجیب دستهات رو......اما یک چیز را دیگر خوب باور دارم...بدون هیچ تردید و هیچ شکی .....
دوستت دارم.......ای فر و شکوه همه ی شادی هایم......


*******************************************************
خوابم یا بیدارم تو با منی با من.....

این روشنی از توست بگو از آفتاب نیست
بگو که بیدارم بگو که رویا نیست
بگو که بعد از این جدایی با ما نیست....

اگه این فقط یه خوابه،تا ابد بزار بخوابم
بذار آفتاب شم و تو خواب از تو چشم تو بتابم
بذار اون پرنده باشم که با تن زخمی اسیره
عاشق مرگه که شاید تو دستای تو بمیره

خوابم یا بیدارم ای اومده از خواب
آغوشتو وا کن قلب منو دریاب
برای خواب من ای بهترین تعبیر
با من مدارا کن ای عشق دامنگیر

من بی تو اندوه سرد زمستونم
پرنده ای زخمی اسیر بارونم
ای مثل من عاشق ،همتای من،محجوب
بمون،بمون با من ای بهترین،ای خوب.......

نظرات 7 + ارسال نظر
جمال چهارشنبه 9 شهریور‌ماه سال 1384 ساعت 02:02 ق.ظ http://mountainboy.persianblog.com

امان از این عشق!بین چی کار کرده باهات.یک صفحه سیاه با خطهای سبز و نوشته هایی که سعی میکنن سفید باشن!؟ای کاش سبزها بیشتر بود اما چه کنیم که مشکی رنگ عشقه!موفق باشی

قاصدک سه‌شنبه 15 شهریور‌ماه سال 1384 ساعت 02:12 ق.ظ http://badbiiz2005.persianblog.com

فقط میتونم به تو دوست عزیز بگم اشک بودو بس با هرکلمه ات

مسیحا سه‌شنبه 15 شهریور‌ماه سال 1384 ساعت 07:48 ق.ظ

ژوانیتا چهارشنبه 16 شهریور‌ماه سال 1384 ساعت 07:20 ب.ظ http://www.zhuanita.persianblog.com

دوست عزیز سلام . چه زیبا نوشتی . خیلی قسنگ بود کاش معشوق من هم می تونست اینارو ببینه . شاید می فهمید تو دل من چی میگذره . اگه وقت کردی به منم سر بزن .

غم پنج‌شنبه 17 شهریور‌ماه سال 1384 ساعت 01:02 ق.ظ http://www.mosafereegham.persianblog.com

سلام الهام خانوم زیبا نوشتی ...
درد آشنا
نمی دانم که بی نو کیستم من ....
اگر روزی نباشی نیستم من ....
تو در چشم منی هرجا که هستم ....
تورا هرجا که هستی می پرستم ....
موفق باشی در پناه مهر
در ضمن می خواستی یه سوال بپرسی من در خدمتم .

یه دوست پنج‌شنبه 17 شهریور‌ماه سال 1384 ساعت 01:10 ق.ظ

توی قلبت جایی واسم نیست نمی گم کسی رو داری / اما دیگه باورم شد که می خوای تنهام بزاری / دیگه دستاتو ندارم .. دیگه چشمات ماله من نیست / اون نگاهه جست و جو گر این روزا دنباله من نیست /نمی گم داری می گردی دنباله یه عشقه تازه/اما کوله بار رو بستی .. در به روی کوچه بازه /تو میری من نمیدونم که گناهه من چی بوده /اما هر دلیلی باشه من میگم واسه رفتن تو زوده

نازنین پنج‌شنبه 17 شهریور‌ماه سال 1384 ساعت 03:43 ق.ظ http://www.nazaninbano.persianblog.com

سلام دوست عزیزم .. وبلاگ نو مبارک.... آپدیت جالبی بود منم آپم به من سر بزن

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد