تو به من خندیدی و نمی دانستی من به چه دلهره از
باغچه ی همسایه سیب را دزدیدم
باغبان از پی من تند دوید
سیب را دست تو دید
سیب دندان زده از دست تو افتاد به خاک
غضب آلود به من کرد نگاه
و تو رفتی و هنوز سالهاست که در گوش من
آرام آرام خش خش گام تو تکرار کنان می دهد آزارم
و من اندیشه کنان غرق این پندارم که
چرا خانه ی کوچک ما سیب نداشت........
سلام
خوبی
خيلی قشنگ بود مرسی
سلام سلام شادی عزیزم.خوفی؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟انتخابت حرف نداشت.من این شعر رو خیلی دوست دارم......................و من اندیشه کنان غرق این پندارم که
چرا خانه ی کوچک ما سیب نداشت........واقعا چرا؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟/شادی جونم خیلی ماهی.مواظب خودت باش خانومی.............در پناه حق
مهم نیست چقدر از من بدوری یا به کجای این جهانی تنها چشمانم را می بندم و تو را در رویاهایم خواهم داشت و آنجا خواهی ماند تا روز دیدار... سلام شادی جان عیدت مبارک ... با ترجمه ای جدید به روزم و منتظر حضور گرم و پرشورت هستم .... زود بیا
سلام مهربون چه شعر زیبایی رو انتخاب کردی ..یادش بخیر ..حال زیبایی رو به من دادی .. ممنون مهربون ..
سلام عزیزم.خوبی؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟/خدارو شکر درست شد این بلاگ//////////////من اپ هستم عزیزم.منتظرتمممممممممممممممممممممممممم
سلام..انتخاب زیبایی بود...
لحظه هایی که نیامدن را می شمارم ؛ و به خیال گرم فردا ؛ امروز را می کشم ؛ و فردا را نیز امروز می کنم ...سلام مهربون ....آپم و منتظر ...چه شعر زیبایی رو انتخاب کردی..
شادی جون چرا جواب ایمیلمو نمیدی مردم از انتظار؟