دیشب داشتم دفتر خاطراتم رو ورق میزدم.به شعر جالبی برخوردم،مربوط به اوایل تابستان!چه حس غریبی داشتم اون روزا.........
نگاه نا دیده
نامش را میدانم
همانگونه که ناقله ای را در دوردست
ترانه ی کلامش را نیز:
نسیم چشمه های دور
بر دشت منظرم
اما چشمانش را نه
هرگز ندیده ام
نگاه نادیده
به گونه ی رودی روان و آسمانی باز
پدیدار می شود؛
اگر اینگونه نیست؛
پس تمنای تطهیر در من و
شوق پرواز از کجاست؟
سلام شادی عزیزم.خوبی؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ممنون بهم سر زدی.شعر زیبایی بود ولی فکر کنم یه کوچولو قالبش رعاین نشده بود ولی مضمونش باحال بید..............موفق باشی عزیزم.در پناه حق
کاش میشد!!!
کاش میشد خالی از تشویش شد
برگ سبز تحفه درویش شد
کاش تا دل میگرفت و می شکست
عشق می آمد کنارش می نشست
کاش من هم یک قناری می شدم
در تب آواز جاری می شدم
بال در بال کبوتر می زدم
آن طرف تر ها کمی سر می زدم
با قـناری ها غزل خوان می شدم
پشت هر آواز پنهان می شدم
زیبا بود ....
دلت دریا
سلام بعضی وقتا دفترچه خاطرات ها خیلی به درد می خورند
سلام شادی مهربون...عالی بود...شوق پرواز در وجود من و توست...
سلام شادی خانوم
خسته نباشی
وبلاگت قشنگه ولی یک خواهش داشتم رنگ فونت نوشته ای آبی را عوض کن وبه زرد تغییر بده چون خواندن متن بارنگ آبی روی صفحه سیاه سخته
ممنون
راستی یک سر هم به ما بزن وچنانچه از وبلاگ من خوشت اومد افتخار بده ولینک من را هم جزو لینک دوستانت قرار بده
ممنون
به چشمانش فروختم خویش را ؛ که بگویم من هم ارزشی دارم ..گفتم : در فهم خود جایم ده ؛ که بگویم من هم خانه ای دارم .. سلام مهربون .. چه دفتر خاطرات زیبایی ..
سلام مهربون...عیدت مبارک