گریه کردم زیر بارون....تا که اشکامو نبینی....

چه حالی میشی وقتی احساس کنی همه میخوان فقط با احساست بازی کنن....فقط به واسطه ی اینکه یه دختری؟؟چه حالی میشی وقتی بفهمی همه ی احساسات و همه ی دوست داشتن ها دروغه.....چه حالی میشی وقتی به یکی اعتماد میکنی ...بهش احترام میگذاری....بهش محبت میکنی.....و می بینی طرف تو رو با یه چیز دیگه اشتباه گرفته...!چه حالی میشی وقتی میفهمی آدمای دوروبرت هیچکدوم قابل اعتماد نیستن.....پس به کی اعتماد کنی؟کی رو دوست داشته باشی؟راز دلتو به کی بگی....؟چه حالی میشی وقتی تنها میمونی.....هیچ ندایی نمیاد...هیچ دستی به طرفت دراز نمیشه.....بازبرای طلب کمک  دستت رو دراز میکنی؟یا....؟
مثل همیشه همدمم فقط و فقط قطرات بارونه......پس ببار  بارون...


**********************
نمی دونست چیزی از عشق
تیکه ابر عشق ندیده
به کسی که عاشقش شد
مخمل دستاشو میده
با خیالی عاشقونه
زندگی از سر می گیره
می پره از روی ابرا
تا ستاره پر میگیره
اما اونی که دوسش داشت
یه روزی میزاره میره
آسمون دلش میسوزه
ابرا رو گریه میگیره
منم اون ابر گرفته
می خونم با دل پرخون
توی تنهایی و غربت
از غمم میباره بارون
بارون امشب منو فهمید
با غم من آشنا شد
قطره قطره ،واژه واژه
با دل من هم صدا شد

اندکی صبر، سحر نزدیک است......

 شب سردی است، و من افسرده......

 راه دوری است، و پایی خسته.......

 تیرگی هست و چراغی مرده.....

 می کنم، تنها، از جاده عبور....

 دور ماندند زمن آدم ها.......

 سایه ای از سر دیوار گذشت......

 غمی افزود مرا بر غم ها.............

 فکر تاریکی و این ویرانی بی خبر آمده.......

 تا با دل من قصه ها ساز کند پنهانی.........

 نیست رنگی که بگوید با من.....

 اندکی صبر، سحر نزدیک است.

دوری...


توی یک دیوار سنگی
دوتا پنجره اسیرن
دوتا خسته دو تا تنها
یکیشون تو یکیشون من
دیوار از سنگ سیاهه
سنگ سرد و سخت خارا
زده قفل بی صدایی
به لبای خسته ی ما
نمی تونی که بجنبی
زیر سنگینی دیوار
همه ی عشق من و تو
قصه هست قصه ی دیوار
همیشه فاصله بوده
بین دستای من و تو
با همین تلخی گذشته
شب و روزای من وتو
راه دوری بین ما نیست
اما باز اینم زیاده
تنها پیوند من و تو
دست مهربون باده
ما باید اسیر بمونیم
زنده هستیم تا اسیریم
واسه ما رهایی مرگه
تا رها بشیم می میریم
کاشکی این دیوار خراب شه
من و تو با هم بمیریم
توی یک دنیای دیگه
دستای همو بگیریم
شاید اونجا توی دلها
درد بیزاری نباشه
میون پنجره هاشون
دیگه دیواری نباشه
...........

 

رفتن دلیل نبودن نیست من در آسمان تو پرواز میکنم........


با نا باوری از خواب برمیخیزم....این اولین باریست که به این وضوح دیدمش...و اولین باری که در خواب هم حس میکنم چقدر دوستش دارم.....ای کاش هیچوقت بیدار نمیشدم و میتوانستم پیشش باشم.....خواب عجیبی بود......باهم بودیم...دستان هم را گرفته بودیم....غم از نگاهمان میبارید...گوشه ی خلوتی روی زمین نشستیم و به دیواری سرد تکیه دادیم....اما اینبار هیچکدام از به هم ریختن اتوی  لباسهایمان نگران نبودیم!... دستانم یخ کرده بود.....دستان او هم.....بغضم گرفته بود...گرمی اشکی که در چشمم حلقه میزد را خوب حس میکردم...وزش باد و صدای خش خش برگ ها...صدایی که دوستش داشت.....اما اینبار هیچکدام به صدای برگها توجه نداریم...سردمه......حس تنهایی لحظه لحظه وجودم را در برمیگیرد.....و حس سرما...سرم را روی شانه هایش میگذارم و اشکهایم را رها میکنم تا ببارن.....قطره قطره ی اشکهایم فریاد میکنند طلب حضورش را......طلب شانه ای که همیشه تکیه گاه باشد.....و لبی که همیشه دوستت دارم را زمزمه کند.......دستهایم را به گرمی میگیرد و او نیز اشک میریزد.....طاقتم تمام میشود....دستانم را دور گردنش حلقه میکنم و خود را در عطر تنش گم میکنم......موهای زیبایش را در دست میگیرم و به خاطر نداشتنشان گریه میکنم.....صورتش را در دستانم میگیرم و به نرمی نگاهش میکنم در حالی که سیل اشک بر گونه هایمان جاریست......چشمانم را می بندم و ....می بوسمش.....گرمی این بوسه مثل آتشی در فصل سرد نیرویم میدهد.....غرق در لذت در آغوش گرفتن یارم چشم می گشایم.......چیزی نیست جز خش خش برگها و شر شر بارون........

گل بارون زده ی من
گل یاس نازنینم
میشکنم، پژمرده میشم
نزار اشکاتو ببینم
تا همیشه تورو داشتن
داشتن تمام دنیاس
از تو و اسم تو گفتن
بهترین همه حرفاس
با تو،با تو اگه باشم
وحشت از مردن ندارم
لحظه هام پر میشه از تو
وقت غم خوردن ندارم
ای غزلواره ی دلتنگ
که همه تنت کلامه
هنوزم با گل گونت
شرم اولین سلامه
ای تو جاری توی شعرم
مثل عشق و خون و حسرت
دفتر شعر من از تو
سبد خاطره هامه
ای گل شکسته ساقه
گل پر پر،که به یاد هجرت پرنده هایی
توی یاس مبهم چشمات می بینم
که به فکر یه سفر به انتهایی
سر به زیر دلشکسته
نازنینم،اگه ساده ست واسه تو گذشتن از من
....
آخه مرگه واسه من از تو گذشتن
گل بارون زده ی من
اگه دلتنگم و خسته
اگه کوچیدن طوفان
ساقه ی منم شکسته
میتونم خستگیاتو
از غم پاکت بگیرم
میتونم برای خوبیت
واسه سادگیت بمیرم........